شیطون بلا
پسرک ما حسابی شیطون شده
دیگه عرق مارو در میاره بس که دنبالشیم
کلی خسارت تو خونمون وارد کرده دیگه دیگه غیر قابل کنترل شده
از خرابکاریهاش اگه بنویسم صفحه کم میارم
اما به نمونه هاش اکتفا می کنم
دو روز پیش مامان این برد خونه همسایه نذری آش می پختن تو حیاط واسه خودش می چرخیدو خرابکاری می کرد . مامان می گه در چشم بهم زدنی به دور از چشم صابخونه دیدم یه چوب بلند رو انداخت تو آب چاهشون منم صداش رو در نیاوردم . بلافاصله فلنگ رو بستم و فرار کردم.
از دست به شکستنش بگم: خونه مامان اینا بودیم 2 بار یه قاب عکس رو پرت کرد تا بار سوم بیایم از دست سرتق این آقا بگیریم زد وشکست
جارو و خاکنداز منو از طبقه چهارم پرت کرد پااااااااااااااااااایین و شکست
یه روز دیدم صداش در نمیاد هر چی از آشپزخونه صداش کردم جوابمو نداد گگگگگگگفتم ای وای من مسولیتش انجام شد رفتم تو اتاق دیدم یه افتر شیو پدرشو رو میز توالت خالی کرده که ببینه چی توشه به اضافه پنکک منو خورد کرده روی میز سابونده همون جا دنیا رو سرم خراب شد
البته نباید فکر کرد بی تنبیه بمونه کلی دعواش کردمو اخمو تخمو این حرفا
این آقا کلی برامون شیرین زبونی می کنی:
اولین جمله سه حرفیشو یه هفته مونده به تولد 2سالگیش زد:
مامان توپ کو؟
خوب اون لحظه رو یادمه هیچ وقت از ذهنم کنار نمیره وقتی اینو شنیدم خیلی ذوق زده شدم با تمومه وجودم ذوق کردم
خلاصه آدم وقتی بعد از 2 سال فک زدن نتیجه زحمتشو می بینه خوب کیف هم داره دیگه.
دیگه گفتم یاد بهراد افتادم پدر صلواتی یادگرفته آخر حرفاش دیگه بگه :
مامان بیا دیکه بریم دیگه نیناش کن دیگه (نگاش کن دیگه)
یه وووووووهه غلیظ هم یاد گرفته می گه که بیا و ببین
مامان یا بابا بچه بد هر وقت یه کاری رو بهش می گیم نکن بهمون اینو تحویل می ده
خلاصه یه داستانهایی داریم باهاش که حالا حالاها ادامه داره....